رسم زمانه این است...

دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نگشت

دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور

 

هان مشو نومید چون واقف نِه‌ ای از سِرّ غیب

باشد اندر پرده بازی‌های پنهان غم مخور

 

ای دل اَر سیل فنا بنیاد هستی برکَند

چون تو را نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور

 

در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم

سرزنش‌ها گر کند خار مغیلان غم مخور

 

گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید

هیچ راهی نیست کان را نیست پایان غم مخور